عنوان داستان : هومن (whoman) دیالوگ
نویسنده داستان : مهرداد شایسته منش
مراجع:
هرروز سر یه ساعت مشخص یه کار مشخصو انجام میدم. ساعت هفت از خواب بیدار می شم. آلارم گوشیو قطع می کنم. برای چند دیقه توو رختخوابم می شینم تا کامل سیستم عاملم بالا بیاد.
دکتر:
گفتید شغلتون چیه؟
مراجع:
نگفتم هنوز. بنده فروشگاه لوازم و تعمیرات موبایل دارم.
دکتر:
ممنون. ادامه بدید.
مراجع:
بعدش میرم دستشویی. کارایی که باید فقط توو دستشویی انجام داد رو انجام می دم و بیرون میام.
دکتر:
میتونید بگید چه کاری؟
مراجع:
گفتم که. همون کارایی که هرکسی صبح از خواب بیدار میشه انجام میده.
دکتر:
مثله؟
مراجع:
ای بابا. دکتر شما هم بنظرم به یه دکتر نیاز داشته باشی. بدتر از ما گیریا. خوب مثل چی؟ مثل دست شستن. خوبه؟
دکتر:
بله. کافیه. گفتید متاهلین؟
مراجع:
نگفتم.نخیر. بودم اما الان نیستم.
دکتر:
ادامه بدید.
مراجع:
دکتر میخواید اول مشکلم رو بهتون بگم بعد ادامه شو بگم؟
دکتر:
بله. بفرمایید.
مراجع:
من وسواس چک کردن دارم. قبلن دارو مصرف میکردم خیلی بهتر شده بودم. اما الان دوباره عود کرده. از وقتی که زنم گذاشت رفت روز بروز بیشتر و بیشتر شد.
دکتر:
علت جدایی تون چی بود؟
مراجع:
علت جدایی؟
باورتون میشه اگه بگم خودمم هنوز نفهمیدم!؟
دکتر:
چطور مگه؟
(ناگهان تلفن روی میز زنگ میخورد. منشی چیزی به دکتر می گوید و دکتر می گوید الان نه و گوشی را سرجایش می گذارد اما نه درست!)
دکتر:
میفرمودید
مراجع:
گوشی رو بد گذاشتید آقای دکتر.
دکتر با زیرکی خاصی: اوه. بله.
(گوشی را سرجایش میگذارد. )
مراجع:
والا یه دلیل مشخص نداشت. یه مدت هفت هشت ماه بود که کلن باهم سرد شده بودیم. یعنی نه باهم. اون با من سرد شده بود. وگرنه من خیلی تلاش میکردم دلشو بدست بیارم. اما بنظرم با کسی آشنا شده بود چون یک ماه نکشید دوباره ازدواج کرد.
دکتر:
چطور؟چیزی ازش دیده بودید؟
مراجع:
نه. یعنی چرا. دیدن دیدم. این آخرا همش سرش توو گوشیش بود دیگه اصن انگار من وجود خارجی نداشتم.
یه چن بار گوشیشو چک کردم. حتی رو برنامه هاشم پسورد گذاشته بود اما خب من سروکارم با اینجور چیزاس. توو تلگرامش دیدم یه نفر به اسم هومن بود. همش انگار با اون حرف میزد.
طرفو پیدا هم کردم. یه حالیم بهش دادم. خودم نه البته. دادم یه حالی بهش بدن. یه مدت بعد از اون قضیه، زنم درخواست طلاق داد.
انگار پسره بهش گفته بود.
دکتر:
گفتی چند تا بچه داری؟
مراجع:
نگفتم. چون ندارم.
دکترجان من بخاطر چیز دیگه اینجا اومدم. بخدا اونقدی پول ندارم که بخوام چند ده جلسه پاشم بیام اینجا همه زیروبم زندگیمو بگم.
دکتر:
بله. میفهمم.
برگردیم سر همون عادات روزانه ت. گفتی کجاها با مشکل چک کردن مواجه میشی بیشتر؟
مراجع:
بیشتر سر کلید و سوییچ و اینجور چیزا. خصوصا رو در خیلی کلیدم.
آقای مهرداد شایستهمنش، سلام. «هومن» اولین داستانی است که به پایگاه ارسال کردید. داستانی که دیالوگمحور است و شمایی که پنج سال است مینویسید بهتر از من میدانید که این داستانها فقط با گفتگو بین دو نفر یا بیشتر پیش میرود و خواننده از دیالوگهایی که رد و بدل میشود به داستان میرسد. اطمینان دارم داستانتان را به پایگاه فرستادید تا اشکالات متن را متوجه شده و در بازنویسی برطرفشان کنید. در مورد «هومن» باید بگویم که هنوز داستان نشده و در حد طرح باقی مانده.
قبل از هر چیز بگویم که نیازی نیست مدام نوشته شود مراجع و دکتر. بدون ذکر نام هم خواننده متوجه میشود که صحبتهای کدام یک از طرفین را میخواند. ذکر نام در داستانهایی که بیشتر از دو نفر در گفتگو مشارکت دارند ضروری است. البته در متن شما لازم است در همان جملات اول بیمار یکبار از واژهی دکتر استفاده کند تا با اینکار هم موقعیت خودش مشخص شود و هم طرف مقابلش به خواننده معرفی شود.
در داستان شما، آنچه بین دکتر و مرد اتفاق میافتد بیشتر مکالمه است. مکالمه واقعیتی است مثل آن چه در دنیای واقع اتفاق میافتد و گفتگو هنر است. هنری که باعث شکل گرفتن داستان میشود. البته در جملههای اولی که رد و بدل شد، به شک افتادم که نویسنده از این همه دم دستی بودن جملات عمدی داشته و قرار است با همین مکالمات سطحی خواننده را به اتفاق مهم داستان برساند اما در ادامه اتفاقی نیافتاد تا دلیلی برای به یقین رساندن شک منِ خواننده باشد و در پایان هم که همه چیز رها شد.
در داستانی که دیالوگمحور است جور همهی عناصر داستان به دوش دیالوگها میافتد. دیالوگها باید شخصیت داستان را معرفی کنند، خصوصیاتش را به خواننده بگویند (خصوصیاتی که دانستنشان به فهم بیشتر خواننده از متن کمک میکند). گره در همین دیالوگها زده میشود (گره در متن شما وسواس مرد است که در میانهی متن زده میشود و بعدتر بی گشودنش رها میشود.) انگیزه شخص که در اینجا مرد است، باید در خلال دیالوگها مشخص شود. همین دیالوگها هستند که میتوانند ضربآهنگ را تند یا کند کند، تعلیق را حفظ کنند و پیشبرنده باشند. وقتی هیچ تنش یا عدم تعادلی در دیالوگها اتفاق نمیافتد، متن ایستا میشود و خواننده رغبتش را به خواندن ادامهی داستان از دست میدهد.
فضای خوبی را تصور کردید و المانهای خوبی را وارد متن کردید. همین که جسارت به خرج دادید و داستان دیالوگ محور نوشتید قابل تحسین است اما حیف که همه چیز رها شده. وقتی خواننده متوجه میشود که اسم داستان، اسم همان مردی است که زن به خاطر او همسرش را ترک کرده، جرقهای در ذهنش زده میشود که این مرد بلایی سر هومن آورده و حالا قرار است از خلال جملههایی که میگوید و وسواسی که دارد به دکتر و خواننده بگوید با هومن چه کار کرده؟ یا بلایی سر زن آورده و قرار است نشانههایی بدهد که خواننده به این کشف برسد. به نظر میرسد وسواس چک کردن فقط بهانهای است که پرده از اتفاق بزرگی برداشته شود. متن این شک را به دل خواننده میاندازد و حتی ایجاد هیجان میکند. خواننده از یک جایی به بعد خودش را در جایگاه روانشناس میبیند و دوست دارد هر چه زودتر مرد را در موقعیتی قرار دهد که نشانههای بیشتری بدهد و پرده از اتفاق اصلی برداشته شود. از دست روانشناس هم عصبانی میشود که هوشمندانه و روانشناسانه دیالوگها را پیش نمیبرد. اما در ادامه راه برای رسیدن به نتیجهای خوب و جذاب بسته میشود و خواننده هاج و واج می ماند که چه شد.
و نکته آخر این که در چنین داستانهایی اگر از دیالوگ خارج میشوید و کنشی وارد متن میکنید مثل زنگ زدن منشی، این کنش یا حرکت باید در پیشبرندگی داستان کمک کند. در غیر اینصورت ضربآهنگ داستان را کند میکند.
آقای شایستهمنش عزیز، حیف است که چنین ایدهی خوبی را اینطور بی سرانجام رها کنید. طرح پتانسیل کافی برای تبدیل شدن به یک داستان خوب را دارد و استفاده از تکنیک پیشبردن داستان با دیالوگ هم بهترین انتخاب بوده. حتماً این داستان را دوباره پرداخت کنید. اطمینان دارم با صرف وقت بیشتر به داستان بسیار خوبی میرسید که خواننده از خواندنش احساس رضایت کند. از پنج سال تجربهتان در داستان نویسی استفاده کنید. منتظر نسخهی جدید «هومن» میمانم.
بخوانید و بنویسید و باز هم برای ما داستان بفرستید که مشتاق خواندن هستیم.